سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کناد

یتیم

رفیق بودیم.

نشسته بود روی اولین پله رواق دارلحجه!

نشسته بودم کنارش.

گفت: وقتی بابام تو مشهد شما فوت شد، به امام رضا گله کردم. گفتم دیگه باهات قهرم. نمیام خونه ات!

اشکش چکید روی زیارتنامه. عین یه مهر قبول رفت تو دل کاغذ. صداش تو بغض پیچید: وقتی باهاش قهر شدم، رفتم تو بسیج... بعد اومدم طرح ولایت! بعد اومدیم حرم... بعد بهشون گفتم باهاتون قهرم ولی نمی تونم نگم چقدر دوستون دارم...

صدای گریه هاش بلند شد. خیلی بلند. نگاهش کردم. پرسیدم: راستی امسال چندمین باره میای حرم امام رضا؟

بین گریه هاش خندید. گفت: می گن یتیم نوازه! کاش همیشه یتیم بمونم!