ندامتنامه
امروز
باید بروم حرم. کشیک دارم. نمی دانم چطور باید رفت. آخر حالا چهار هفته است که نرفته ام و این به معنای انصراف از خدمت است.
خدمتی به شیرینی حضور در حرم مولایم نیست. آنقدر زیبا و دلنشین که گوئیا در بهشت قدم میزنی و با بهشتیان به سخن می نشینی . مرا ببین که چگونه امامم را رها کرده و به بهانه ضعف از رفتن به بهشت دوری گزیده ام.
هر کس میل دیدن یاران نیمه راه را دارد به این کبوتر خانه خراب سری بزند و ببیند که چگونه از تنها گذاردن امامش بر خود می پیچد. پنج سال پیش غصه امانم را بریده بود. رفته بودم حرم. اندوهم آنقدر زیاد بود که آه سردم آتشین باشد. نمی دانم چطور دروازه های بهشتش را برویم گشود و بی هیچ معرفی خادم بارگاهش شدم. تنها چهارسال بعد فهمیدندکه پرونده ام چون مغز حمقای عرب خالی از هر چیزی است.
این بی معرفتی را چه کسی باید پاسخی دهد؟
مولای خوبی ها. مرا ببخش...